اشعار و سخنان بزرگان

غزلیات حافظ ، رباعیات خیام ، سخنان بزرگان و ...

اشعار و سخنان بزرگان

غزلیات حافظ ، رباعیات خیام ، سخنان بزرگان و ...

غزل شماره 7 - غزلیات حافظ

صوفی بیا که آینه صافیست جام را

تا بنگری صفای می لعل فام را


راز درون پرده ز رندان مست پرس

کاین حال نیست زاهد عالی مقام را


عنقا شکار کس نشود دام بازچین

کان جا همیشه باد به دست است دام را


در بزم دور یک دو قدح درکش و برو

یعنی طمع مدار وصال دوام را


ای دل شباب رفت و نچیدی گلی ز عیش

پیرانه سر مکن هنری ننگ و نام را


در عیش نقد کوش که چون آبخور نماند

آدم بهشت روضه دارالسلام را


ما را بر آستان تو بس حق خدمت است

ای خواجه بازبین به ترحم غلام را


حافظ مرید جام می است ای صبا برو

وز بنده بندگی برسان شیخ جام را

غزل شماره 6 - غزلیات حافظ

به ملازمان سلطان که رساند این دعا را

که به شکر پادشاهی ز نظر مران گدا را


ز رقیب دیوسیرت به خدای خود پناهم

مگر آن شهاب ثاقب مددی دهد خدا را


مژه سیاهت ار کرد به خون ما اشارت

ز فریب او بیندیش و غلط مکن نگارا


دل عالمی بسوزی چو عذار برفروزی

تو از این چه سود داری که نمی‌کنی مدارا


همه شب در این امیدم که نسیم صبحگاهی

به پیام آشنایان بنوازد آشنا را


چه قیامت است جانا که به عاشقان نمودی

دل و جان فدای رویت بنما عذار ما را


به خدا که جرعه‌ای ده تو به حافظ سحرخیز

که دعای صبحگاهی اثری کند شما را

غزل شماره 5 - غزلیات حافظ

دل می‌رود ز دستم صاحب دلان خدا را

دردا که راز پنهان خواهد شد آشکارا


کشتی شکستگانیم ای باد شرطه برخیز

باشد که بازبینیم دیدار آشنا را


ده روزه مهر گردون افسانه است و افسون

نیکی به جای یاران فرصت شمار یارا


در حلقه گل و مل خوش خواند دوش بلبل

هات الصبوح هبوا یا ایها السکارا


ای صاحب کرامت شکرانه سلامت

روزی تفقدی کن درویش بی‌نوا را


آسایش دو گیتی تفسیر این دو حرف است

با دوستان مروت با دشمنان مدارا


در کوی نیک نامی ما را گذر ندادند

گر تو نمی‌پسندی تغییر کن قضا را


آن تلخ وش که صوفی ام الخبائثش خواند

اشهی لنا و احلی من قبله العذارا


هنگام تنگدستی در عیش کوش و مستی

کاین کیمیای هستی قارون کند گدا را


سرکش مشو که چون شمع از غیرتت بسوزد

دلبر که در کف او موم است سنگ خارا


آیینه سکندر جام می است بنگر

تا بر تو عرضه دارد احوال ملک دارا


خوبان پارسی گو بخشندگان عمرند

ساقی بده بشارت رندان پارسا را


حافظ به خود نپوشید این خرقه می آلود

ای شیخ پاکدامن معذور دار ما را

غزل شماره 4 - غزلیات حافظ

صبا به لطف بگو آن غزال رعنا را

که سر به کوه و بیابان تو داده‌ای ما را


شکرفروش که عمرش دراز باد چرا

تفقدی نکند طوطی شکرخا را


غرور حسنت اجازت مگر نداد ای گل

که پرسشی نکنی عندلیب شیدا را


به خلق و لطف توان کرد صید اهل نظر

به بند و دام نگیرند مرغ دانا را


ندانم از چه سبب رنگ آشنایی نیست

سهی قدان سیه چشم ماه سیما را


چو با حبیب نشینی و باده پیمایی

به یاد دار محبان بادپیما را


جز این قدر نتوان گفت در جمال تو عیب

که وضع مهر و وفا نیست روی زیبا را


در آسمان نه عجب گر به گفته حافظ

سرود زهره به رقص آورد مسیحا را

غزل شماره 3 - غزلیات حافظ

اگر آن ترک شیرازی به دست آرد دل ما را

به خال هندویش بخشم سمرقند و بخارا را


بده ساقی می باقی که در جنت نخواهی یافت

کنار آب رکن آباد و گلگشت مصلا را


فغان کاین لولیان شوخ شیرین کار شهرآشوب

چنان بردند صبر از دل که ترکان خوان یغما را


ز عشق ناتمام ما جمال یار مستغنی است

به آب و رنگ و خال و خط چه حاجت روی زیبا را


من از آن حسن روزافزون که یوسف داشت دانستم

که عشق از پرده عصمت برون آرد زلیخا را


اگر دشنام فرمایی و گر نفرین دعا گویم

جواب تلخ می‌زیبد لب لعل شکرخا را


نصیحت گوش کن جانا که از جان دوست‌تر دارند

جوانان سعادتمند پند پیر دانا را


حدیث از مطرب و می گو و راز دهر کمتر جو

که کس نگشود و نگشاید به حکمت این معما را


غزل گفتی و در سفتی بیا و خوش بخوان حافظ

که بر نظم تو افشاند فلک عقد ثریا را