اشعار و سخنان بزرگان

غزلیات حافظ ، رباعیات خیام ، سخنان بزرگان و ...

اشعار و سخنان بزرگان

غزلیات حافظ ، رباعیات خیام ، سخنان بزرگان و ...

غزل شماره 22 - غزلیات حافظ

چو بشنوی سخن اهل دل مگو که خطاست

سخن شناس نه‌ای جان من خطا این جاست


سرم به دنیی و عقبی فرو نمی‌آید

تبارک الله از این فتنه‌ها که در سر ماست


در اندرون من خسته دل ندانم کیست

که من خموشم و او در فغان و در غوغاست


دلم ز پرده برون شد کجایی ای مطرب

بنال هان که از این پرده کار ما به نواست


مرا به کار جهان هرگز التفات نبود

رخ تو در نظر من چنین خوشش آراست


نخفته‌ام ز خیالی که می‌پزد دل من

خمار صدشبه دارم شرابخانه کجاست


چنین که صومعه آلوده شد ز خون دلم

گرم به باده بشویید حق به دست شماست


از آن به دیر مغانم عزیز می‌دارند

که آتشی که نمیرد همیشه در دل ماست


چه ساز بود که در پرده می‌زد آن مطرب

که رفت عمر و هنوزم دماغ پر ز هواست


ندای عشق تو دیشب در اندرون دادند

فضای سینه حافظ هنوز پر ز صداست

غزل شماره 21 - غزلیات حافظ

دل و دینم شد و دلبر به ملامت برخاست

گفت با ما منشین کز تو سلامت برخاست


که شنیدی که در این بزم دمی خوش بنشست

که نه در آخر صحبت به ندامت برخاست


شمع اگر زان لب خندان به زبان لافی زد

پیش عشاق تو شب‌ها به غرامت برخاست


در چمن باد بهاری ز کنار گل و سرو

به هواداری آن عارض و قامت برخاست


مست بگذشتی و از خلوتیان ملکوت

به تماشای تو آشوب قیامت برخاست


پیش رفتار تو پا برنگرفت از خجلت

سرو سرکش که به ناز از قد و قامت برخاست


حافظ این خرقه بینداز مگر جان ببری

کاتش از خرقه سالوس و کرامت برخاست

غزل شماره 20 - غزلیات حافظ

روزه یک سو شد و عید آمد و دل‌ها برخاست
می ز خمخانه به جوش آمد و می باید خواست

نوبه زهدفروشان گران جان بگذشت
وقت رندی و طرب کردن رندان پیداست

چه ملامت بود آن را که چنین باده خورد
این چه عیب است بدین بی‌خردی وین چه خطاست

باده نوشی که در او روی و ریایی نبود
بهتر از زهدفروشی که در او روی و ریاست

ما نه رندان ریاییم و حریفان نفاق
آن که او عالم سر است بدین حال گواست

فرض ایزد بگزاریم و به کس بد نکنیم
وان چه گویند روا نیست نگوییم رواست

چه شود گر من و تو چند قدح باده خوریم
باده از خون رزان است نه از خون شماست

این چه عیب است کز آن عیب خلل خواهد بود
ور بود نیز چه شد مردم بی‌عیب کجاست

غزل شماره 19 - غزلیات حافظ

ای نسیم سحر آرامگه یار کجاست
منزل آن مه عاشق کش عیار کجاست

شب تار است و ره وادی ایمن در پیش
آتش طور کجا موعد دیدار کجاست

هر که آمد به جهان نقش خرابی دارد
در خرابات بگویید که هشیار کجاست

آن کس است اهل بشارت که اشارت داند
نکته‌ها هست بسی محرم اسرار کجاست

هر سر موی مرا با تو هزاران کار است
ما کجاییم و ملامت گر بی‌کار کجاست

بازپرسید ز گیسوی شکن در شکنش
کاین دل غمزده سرگشته گرفتار کجاست

عقل دیوانه شد آن سلسله مشکین کو
دل ز ما گوشه گرفت ابروی دلدار کجاست

ساقی و مطرب و می جمله مهیاست ولی
عیش بی یار مهیا نشود یار کجاست

حافظ از باد خزان در چمن دهر مرنج
فکر معقول بفرما گل بی خار کجاست

غزل شماره 18 - غزلیات حافظ

ساقیا آمدن عید مبارک بادت

وان مواعید که کردی مرواد از یادت


در شگفتم که در این مدت ایام فراق

برگرفتی ز حریفان دل و دل می‌دادت


برسان بندگی دختر رز گو به درآی

که دم و همت ما کرد ز بند آزادت


شادی مجلسیان در قدم و مقدم توست

جای غم باد مر آن دل که نخواهد شادت


شکر ایزد که ز تاراج خزان رخنه نیافت

بوستان سمن و سرو و گل و شمشادت


چشم بد دور کز آن تفرقه‌ات بازآورد

طالع نامور و دولت مادرزادت


حافظ از دست مده دولت این کشتی نوح

ور نه طوفان حوادث ببرد بنیادت