اشعار و سخنان بزرگان

غزلیات حافظ ، رباعیات خیام ، سخنان بزرگان و ...

اشعار و سخنان بزرگان

غزلیات حافظ ، رباعیات خیام ، سخنان بزرگان و ...

غزل شماره 350 - غزلیات حافظ

به عزم توبه سحر گفتم استخاره کنم

بهار توبه شکن می‌رسد چه چاره کنم


سخن درست بگویم نمی‌توانم دید

که می خورند حریفان و من نظاره کنم


چو غنچه با لب خندان به یاد مجلس شاه

پیاله گیرم و از شوق جامه پاره کنم


به دور لاله دماغ مرا علاج کنید

گر از میانه بزم طرب کناره کنم


ز روی دوست مرا چون گل مراد شکفت

حواله سر دشمن به سنگ خاره کنم


گدای میکده‌ام لیک وقت مستی بین

که ناز بر فلک و حکم بر ستاره کنم


مرا که نیست ره و رسم لقمه پرهیزی

چرا ملامت رند شرابخواره کنم


به تخت گل بنشانم بتی چو سلطانی

ز سنبل و سمنش ساز طوق و یاره کنم


ز باده خوردن پنهان ملول شد حافظ

به بانگ بربط و نی رازش آشکاره کنم

غزل شماره 349 - غزلیات حافظ

دوش سودای رخش گفتم ز سر بیرون کنم

گفت کو زنجیر تا تدبیر این مجنون کنم


قامتش را سرو گفتم سر کشید از من به خشم

دوستان از راست می‌رنجد نگارم چون کنم


نکته ناسنجیده گفتم دلبرا معذور دار

عشوه‌ای فرمای تا من طبع را موزون کنم


زردرویی می‌کشم زان طبع نازک بی‌گناه

ساقیا جامی بده تا چهره را گلگون کنم


ای نسیم منزل لیلی خدا را تا به کی

ربع را برهم زنم اطلال را جیحون کنم


من که ره بردم به گنج حسن بی‌پایان دوست

صد گدای همچو خود را بعد از این قارون کنم


ای مه صاحب قران از بنده حافظ یاد کن

تا دعای دولت آن حسن روزافزون کنم

غزل شماره 348 - غزلیات حافظ

دیده دریا کنم و صبر به صحرا فکنم
و اندر این کار دل خویش به دریا فکنم

از دل تنگ گنهکار برآرم آهی
کآتش اندر گنه آدم و حوا فکنم

مایه خوشدلی آن جاست که دلدار آن جاست
می‌کنم جهد که خود را مگر آن جا فکنم

بگشا بند قبا ای مه خورشیدکلاه
تا چو زلفت سر سودازده در پا فکنم

خورده‌ام تیر فلک باده بده تا سرمست
عقده دربند کمر ترکش جوزا فکنم

جرعه جام بر این تخت روان افشانم
غلغل چنگ در این گنبد مینا فکنم

حافظا تکیه بر ایام چو سهو است و خطا
من چرا عشرت امروز به فردا فکنم

غزل شماره 347 - غزلیات حافظ

صنما با غم عشق تو چه تدبیر کنم

تا به کی در غم تو ناله شبگیر کنم


دل دیوانه از آن شد که نصیحت شنود

مگرش هم ز سر زلف تو زنجیر کنم


آن چه در مدت هجر تو کشیدم هیهات

در یکی نامه محال است که تحریر کنم


با سر زلف تو مجموع پریشانی خود

کو مجالی که سراسر همه تقریر کنم


آن زمان کآرزوی دیدن جانم باشد

در نظر نقش رخ خوب تو تصویر کنم


گر بدانم که وصال تو بدین دست دهد

دین و دل را همه دربازم و توفیر کنم


دور شو از برم ای واعظ و بیهوده مگوی

من نه آنم که دگر گوش به تزویر کنم


نیست امید صلاحی ز فساد حافظ

چون که تقدیر چنین است چه تدبیر کنم

غزل شماره 346 - غزلیات حافظ

من نه آن رندم که ترک شاهد و ساغر کنم

محتسب داند که من این کارها کمتر کنم


من که عیب توبه کاران کرده باشم بارها

توبه از می وقت گل دیوانه باشم گر کنم


عشق دردانه‌ست و من غواص و دریا میکده

سر فروبردم در آن جا تا کجا سر برکنم


لاله ساغرگیر و نرگس مست و بر ما نام فسق

داوری دارم بسی یا رب که را داور کنم


بازکش یک دم عنان ای ترک شهرآشوب من

تا ز اشک و چهره راهت پرزر و گوهر کنم


من که از یاقوت و لعل اشک دارم گنج‌ها

کی نظر در فیض خورشید بلنداختر کنم


چون صبا مجموعه گل را به آب لطف شست

کجدلم خوان گر نظر بر صفحه دفتر کنم


عهد و پیمان فلک را نیست چندان اعتبار

عهد با پیمانه بندم شرط با ساغر کنم


من که دارم در گدایی گنج سلطانی به دست

کی طمع در گردش گردون دون پرور کنم


گر چه گردآلود فقرم شرم باد از همتم

گر به آب چشمه خورشید دامن تر کنم


عاشقان را گر در آتش می‌پسندد لطف دوست

تنگ چشمم گر نظر در چشمه کوثر کنم


دوش لعلش عشوه‌ای می‌داد حافظ را ولی

من نه آنم کز وی این افسانه‌ها باور کنم